آلترناتیو

ماتم نگیرید! سازماندهی کنید!

:فرهنگ آلترناتیو

سفر به سیترا
اثر: شارل بودلر
برگردان: آرمین نیکنام

قلبم بال می گشاید چونان پرنده ای سرمست
که بر فراز ریسمان ها مردد مانده است
کشتی، افتان و خیزان  زیر آسمان بی لک
چونان فرشته ایست مست از تلالو خورشید.
این جزیره ی غم بار و سیه چیست؟  -نامش سیترا است.
می گویند شهر شهیر ترانه هاست
فردوسِ زمینی پسران پیر است
ولی بنگرید که چه گرسنه مانده است.
جزیره ی رازهای نوشین و کامرانی قلب ها
با سایه ی تهمتن ونوسِ پیر
که چون عطری بر فراز دریاها می پیچد
و جان ها را انباشته می کند از عشق و خواهش

جزیره ای با ریحان های همواره سبز، لبریز از  غنچه های لب نشکفته
که به هر دیاری ستوده می شوند
و فغان و آه از این زیبایی همه جا شنوده می شود
چونان که عطر گل های سرخ،
و یا ترانه های جاودان فاخته ای.
سیترا نبود مگر سرزمینی کوچک و دور
شوره زاری سنگلاخ با صفیرهای گوش خراش
اما در چشمانم، چیز غریبی دیدم!
نه معبدی در سایه ی شقایق ها
که در آن، راهبه ای که دل بر گل ها نهاده است
با تنی گداخته از هوس، گام در میانشان بر می دارد
و عبایش را دزدانه بر نسیم، نیم می گشاید.
ولی نگاه کن!
همان طور که با بادبان های افراشته از میان پرندگان
هم آغوش ساحل آمدیم
دیدیم که داریست، با سه شاخه
و آسمان، سیاه چون سرو، پا پس می کشید.
و مرغ های وحشی
که مجنونانه، تنی آویخته را به هجم گرفته
منقار؛ چون پتکِ کوبان؛
به هر گوشه ی خونین آن می زدند.
بر جای دیده گان دو حفره و بطنی واژگونه
روده های به بیرون فروهشته؛
و آن زجر شنیع که با ولع بر او می رفت
اخته اش نموده بود
زیر پاهایش، دسته ای از چهارپایان بخیل
با پوزه هایی حریص، به گرد وی در آمده؛
یکی غول آساتر از آن دیگران به میان آمده
چون جلادی در میان یاران
ای شهروند سیترا، ای فرزند بهشت
در سکوت این حتک را برتافتی
به کفاره ی این پرستش ننگین و آن گناهانت
اینک گور را به تو می سپارند
ای قربانی مضحک؛ دردهای تو دردهای من اند
و در دریدن تن تو؛ من به لابه آمده ام
و به هراشیدن صفرا نشستم
چون رودی طویل از دردهای کهن ام.
در حضورت، ای شیطان بینوا که در یادم عزیز مانده ای
تمام منقارها و پوزه ها را بر خود پنداشته ام
از کلاغ های در پرواز و یوزهای گردآمده
که بر قطعه قطعه کردن کالبدم جزع می کردند.
آسمان زیبا بود، و دریا آرام
ولی مرا جهان، خونین و سیاه می نمود
افسوس! که من گویی در کفنی تناور
قلبم را به گور سپرده بودم.
آه! ای ونوس! در جزیره ات
تنها چوبه ای یافتم، که تصویر خود را بر آن آویخته می دیدم!
آه! بار ونوسا! مرا قدرت و شجاعت ده
تا جسم و جانم را بری از بیزاری بیاندیشم.
*****

بیان دیدگاه

اطلاعات

این ورودی در فوریه 26, 2012 بدست در عمومی فرستاده شد.